معنی خوش رفتاری

حل جدول

خوش رفتاری

مسالمت


شیوه رفتاری

منش، رفتار

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

نیک رفتاری

نیک رفتاری. [رَ] (حامص مرکب) خوش رفتاری.


راست رفتاری

راست رفتاری. [رَ] (حامص مرکب) عمل راست رفتار. مقابل کج رفتاری. رفتار براستی و درستی و صداقت. معامله و آمیزش بصدق و درستی با مردم:
صراط راست که داند در آن جهان رفتن ؟
کسی که خو کند اینجا براست رفتاری.
سعدی.


نرم رفتاری

نرم رفتاری. [ن َ رَ] (حامص مرکب) نرم رفتاربودن. صفت و عمل نرم رفتار. رجوع به نرم رفتار شود.


خوش خوش

خوش خوش. [خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ] (ق مرکب) آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک:
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجه ٔ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه ٔ رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه ٔ عمر.
حافظ.


خوش عملی

خوش عملی. [خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ] (حامص مرکب) خوب رفتاری. خوب کرداری. خوش کرداری. خوش رفتاری.


خوش سری

خوش سری. [خوَش ْ / خُش ْ س َ] (حامص مرکب) خوش رفتاری. خوش اخلاقی.


خوش کرداری

خوش کرداری. [خوَش ْ / خُش ْ ک ِ] (حامص مرکب) خوش عملی. خوش رفتاری. مقابل بدکرداری.


خوش خرامی

خوش خرامی. [خوَش ْ / خُش ْ خ ِ / خ َ / خ ُ] (حامص مرکب) خوش رفتاری. نیک رفتاری. (یادداشت مؤلف). کش خرامی:
تو رایض من به خوش خرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
|| خوش خلقی. خوش اخلاقی.


خوش مسلکی

خوش مسلکی. [خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ] (حامص مرکب) خوب روشی. خوش روشی. خوب رفتاری. خوب کرداری.


خوش راهی

خوش راهی. [خوَش ْ / خُش ْ] (حامص مرکب) خوش رفتاری در اسب و چارپا. راهواری. غیرحرونی. غیرسرکشی با تندروی.


خوش

خوش. (ص) خشک:
اگر خوش آیدْت خشکی فزاید.
ابوشکور.
رجوع به خوشیدن شود.

فارسی به عربی

بد رفتاری

سوء الاستعمال

فرهنگ فارسی هوشیار

گران رفتاری

کند روی آهسته روی.

معادل ابجد

خوش رفتاری

1797

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری